خودمو جمع‌و جور کنم و دوباره بشم همون ادم سابق؟

بکشم بالا خودمو از این سیاهی‌ها و محو بشم تو روشنایی

حالا می‌فهمم تنهایی و تاریکی درد نیست. وابستگیه!

ادمو تو خودش غرق میکنه،محدود میکنه و دست‌وپاشو می‌بنده!

و بد ماجرا اینجاست که ما عاشق این محدودیت می‌شیم.

گیر میکنیم تو تله و دست‌وپا می‌زنیم . اونقدر که میشه کار هر روزمون.

دست و پا زدن و سر کردن با تنهایی و تیک‌تاک عقربه‌های ساعت.

به خودمون که میایم می‌بینیم ماه هاست اینجاییم! 

کی قراره نجات‌مون بده؟ کی قراره دست‌مونو بگیره.

ایا من میتونم خودمو نجات بدم؟ می‌تونم این طناب رو ببرم و دست‌هام رو باز کنم؟

میتونم از دل این تاریکی پرواز کنم؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها